شنتیا عشق زندگی

شنتيا قهرمان

قهرمان مامان ديروز بردمت چكاپ دقيقا هشت ماهت تموم شد هزار ماشاال...همچي پسرم خوب بود قدت ۷۵ و وزنت۴۰۰/۹  مامان و بابا خيلي خيلي دوست دارند .   ...
28 بهمن 1389

نه ماهگی و ولنتاین

شنتیا مامان دیروز برای اولین بار ولنتاینو با هم جشن گرفتیم مادانا و خاله ندا برات ماشین خریدند مامانتم برات لباس خرید اون گلم مادانات به من داده بود کلی ماشین سواری کردی خیلی ذوق زده بودی در ضمن شما دیروز رفتی تو نه ماهگی دیگه پسرم داره بزرگ میشه قربون قدو بالات برم نه ماهگیت مبارک   ...
26 بهمن 1389

برف

شنتيا مامان داره برف مياد چه برف قشنگي مادانا گفت امروز تا از خونه زدم بيرون تا بيام سركار از خواب پاشدي  دوست داشتم پيشت بودم با هم برف بازي ميكرديم ببخش مامانتو كه پيشت نيست ولي پسر من خيلي صبوره مامانشو درك ميكنه ميدونه مامانش براش بهترينارو ميخواد . خيلي خيلي خيلي دوست دارم. ...
23 بهمن 1389

شنتيا پيكاسو

مامانی، بابا سه شنبه۱۲/۱۱/۸۹ اومد تهران رفتیم برات بوم و گواش گرفتیم بعدش رفتیم خونه مادانا شما با کف دستو و پات شروع کردی نقاشی کردن اگر بدونی با خودتو خونه چکار کردی دو ساعت حموم کردنت طول کشید مامانی خیلی خوشحال بودی ازت فیلمم گرفتیم خلاصه اولین نقاشیتو با حضور بابا رضا مامان الهام مادانا و خاله ندا در ۸ ماهگیت کشیدی خیلی روز خوب و پر هیجانی بود. ...
23 بهمن 1389

اولين آتليه

شنتيا مامان ۸ بهمن براي اولين با خاله ندا رفتيم آتليه خيلي شيطوني كردي انقدر خسته شده بوديم تا رسيديم خونه بيهوش شديم ولي خستگيم در رفت وقتي عكساتو ديدم.انشاءا.. براي داماديت بري آتليه   ...
23 بهمن 1389

اولينها

ماماني جمعه داشتم تلويزيون نگاه مي كردم شما هم با مادانا سودابت بازي مي كردي يه دفعه سوپرايز شدم مادانا موهاتو كوتاه كرده بود خيلي بامزه شده بودي  شنتیا مامان براي اولين بار روز جمعه تاريخ 7/11/89 موهات کوتاه شد.البته شما تقريبا كچلي ما براي همون چهار تا دونه مو ذوق مي كنيم. پسر مامان بالاخره زحماتمون به بار نشست شما ياد گرفتيد دست دسي كني دو ماهه داريم باهات كار مي كنيم البته بيشتر مادانات وقت گذاشته شنبه كه از سركار رفتم خونه خاله ندا گفت صبح كه برات كتاب گربه من نازنازيه رو  خونده شروع كردي به دست زدن قربونت برم كه عاشقه صداي كف زدنتم. تازه چند شبم هست شبا برامون آواز مي خوني مگه ول ميكني مامان، با اون صداي مردونت داد ...
20 بهمن 1389

بدون عنوان

شنتیا اولین روز زندگی در بیمارستان شنتیا در یک ماهگی شنتیا در دو ماهگی شنتیا در سه ماهگی شنتیا در سه ماهگی شنتیا در چهار ماهگی تولد خاله ندا شنتیا در ۵ ماهگی شنتیا در ۷ ماهگی بعد از حمام آقا شنتیا در حال قام قام کردن شنتیا عروسک می شود شنتیا و اولین نقاشی ...
20 بهمن 1389

شركت در مسابقه

در روزهايي كه مثل باد از هم سبقت مي گيرند ،مي نويسم تا بماند در خاطرم و خاطرت تا يادم و يادت باشد روزهايي را كه تو نقش آفرينش هستي، تا فراموش نشوند اين روزها نبرد من با فراموشي خاطره هاست پسر مهربون و باهوشم مامانت اين وبلاگو  تولد چهار سالگيت بهت هديه ميكنه تا ببيني چهار سال با چه عشقي خاطراتتو ثبت مي كردم و روزمو با ديدن اين خاطرات شروع مي كردم . ...
16 بهمن 1389

نذري مادانا سودابه

ماماني ديروز مادانا نذري شله زرد داشت همه خيلي خوشحال بودند مي گفتند شنتيا هم امسال تو نذري هست گفتم مامان خيلي ذوق نكن  سال ديگتو بگو همه كاسه كوزتو بهم ميريزه  گذاشتمت وسط ظرفهاي شله زرد تا ازت عكس بگيرم داشتي همه رو بهم ميريختي حالا یکی از عكساتو ميذارم تا ببيني ...
9 بهمن 1389